آغاز هفته سی ام.

 

امروز صبح زود مامان بزرگ و بابا بزرگم با زن عموی مامانم و خاله منصوره و شوهرش و پونه از تهران رفتن زنجان خونه اون یکی مامان بزرگم اینها.

خوش به حالشون.حتما کلی خوش میگذره بهشون.کاش مامانم و بابام هم میتونستن برن.چه دنیای گندی شده.اصلا شما فکر میکنین هیچ وقت دنیا به این گندی بوده؟

آخر این هفته یا اوایل هفته بعد هم مامانم اینها اسباب کشی دارن به خونه جدید.

این روزها همش وول میزنم و میچرخم و تکون میخورم.اما خیلی کم تر از قبل لگد میزنم.شاید حداکثر روزی ۲ تا لگد میزنم.اما جانانه میزنم.

هنوز هم اسم ندارم.

لطفا اسامی پیشنهادی خودتون رو برام کامنت بزارین.

دیروز بودیم تهران پیش خاله نسترن.

خاله اولین لباس زندگیمو برام خرید.یه زیر پوش رکابی.یه شورت.یه بلوز .یه شلوار.یه ژاکت.

مامان و بابام ضعف کرده بودن.

کلی هم بازار سیسمونی یافت آباد و حسن آبادو دلاوران رو گشتن .یه مدل تخت و کمد خیلی خوشگل برام انتخاب کردن که بعد از اسباب کشی برام میخرنش.

آخه به خاطر به دنیا اومدن من بابام یه خونه بزرگتر و خوشگلتر گرفته .مامانم که یه عالمه از خونه هه خوشش اومده.دست بابا جونم درد نکنه که همش برای رفاه مامانم و من داره زحمت میکشه.ایشاالله با احترام گذاشتن بهش جبران میکنم.

من هنوز اسم ندارمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم.