ما دیشب از خونه خاله رومیسا برگشتیم خونمون.آخه خونشون نزدیک بیمارستانیه که توش به دنیا اومدم و ختنه ام کردن.بابا جونم وقت نداشت ما رو گذاشت اونجا دیروز صبح خاله رومیسا و عمو حسین و مامانم بردنم ختنه ام رو نشون دکتر دادن.( امروز ساعت ۳ عصر حلقه لعنتی افتاد).عمو حسین گناهی شب قبلش از صدای گریه ی من نتونست بخوابه و به خاطر من هم کلی معطل شد.عصر هم با کلی نخوابی و خستگی کوبید رفت تبریز.مرصی عمو حسین.

شب که از خونه خاله رومیسا برمیگشتیم کولاک و برف وحشتناکی بود.اولین برف زندگیمو تو ۱۷ روزه گیم دیدم.شانس آوردم سرما نخوردم.

راستی گمونم ۴.۵ روزه بودم که مامانم از باباجونم پرسید: به نظر تو زن پسرمون به دنیا اومده؟ بابام یه کمی فکر کردو گفت: نه .گمون نکنم.

ضمنا نافم روز۱۷ آبان ساعت ۳ بامداد افتادو روز ۲۰ آبان بابام و حمید آقا و خاله رومیسا بردن انداختنش تو حیاط دانشگاه شریف.فیلم هم گرفتن از این صحنه.کلی خنده داره.این ایده بابا جونم بود.دستش درد نکنه.

 

 

 

بقیه اش:

تا روز ۲۲ آبان روز دوشنبه تهران بودیم بعدش برگشتیم خونه.مادر جون( مامان بابام) صبح دوشنبه برگشت خونه شون.خاله رومیسا با ما اومد خونه مون.

بابام به مامانم یه دوربین دیجیتال کادو داد به مناسبت زایمانش.مامانم هم هی راه میره از من عکس میندازه.

از روزی که اومدیم خونه بابام دو روز ساعت ۸ و یه روز ساعت ۹ از خواب بیدار شده و دیر رفته سر کار.آخه هی نصفه شب بیدار میشن و بهم شیر میدن یا جا مو که خیس کردم تمیز میکنن.

ضمنا من شیر خشک میخورم.مامانم خودشو کشت تا شیرشو بخورم نخوردم.اما مامی ناامید نشده و باز تلاش خودشو میکنه.

۹ روزه بودم که ختنه ام کردن.با این روش ها ی مسخره جدید ( با حلقه).کلا ۵ دقیقه طول کشید که مامانم تمام مدت مثل ابر بهار اشک میریخت از گریه های من.بابام هم انقدر بغضش رو غورت داده بود که کم مونده بود از گوشش اشک بزنه بیرون.

تا بعد.