پایان ۳۰ هفتگی دوران جنینی

سلام.

اون جماعتی که گفتم اون روز نرفتن زنجان.دیروز رفتن.تو تمام این مدت رفتن تبریز و ارومیه عشق و حال.والبته استفاده از لجن دارویی دریاچه.

روز چهار شنبه گذشته علی رقم اینکه مامانم به خاله نسترن قول داده بود که با هم برن خرید برای من ولی مجبور شد بزنه زیر قولش .آخه دکتر به مامانم گفت ساک بچه رو همیشه آماده نگه دار و وسایل شخصی خودت رو.چون ممکنه نی نی زود تر به دنیا بیاد.

مامانم و بابام از مطب که اومدن بیرون رفتن برای من کلی چیز میز خریدن.که مارک بیشترشون هم چیکوه.مامانم و بابام داشتن از ذوق میمردن.انقدر وسایل رو نگاه کردن و قربون صدقه من رفتن که نگو.

مامانم دیروز برام یه نامه نوشته و گذاشته تو صندوقچه اش.برای روزهایی که احیانا نبود.

تقریبا تمام وسایل خونه جمع شده و آماده اسباب کشی هستیم.فکر نمیکنم بیشتر از ۲ روز دیگه تو این خونه بمونیم.

خیلی خیلی خوشحالم که داداش ارشیا به من فکر میکنه و دوستم داره.من و داداش ارشیا که قراره برای خانواده ها مون تک فرزند بمونیم میتونیم مثل برادرهای واقعی باشیم برای روزهایی که پدر ومادرهامون دیگه تو این دنیا نباشن.میتونیم پشت و پناه هم باشیم.من از این موضوع خیلی خیلی خوشحالم.خدایا شکرت.

راستی جهت اطلاعتون من هنوز اسم ندارم.

آغاز هفته سی ام.

 

امروز صبح زود مامان بزرگ و بابا بزرگم با زن عموی مامانم و خاله منصوره و شوهرش و پونه از تهران رفتن زنجان خونه اون یکی مامان بزرگم اینها.

خوش به حالشون.حتما کلی خوش میگذره بهشون.کاش مامانم و بابام هم میتونستن برن.چه دنیای گندی شده.اصلا شما فکر میکنین هیچ وقت دنیا به این گندی بوده؟

آخر این هفته یا اوایل هفته بعد هم مامانم اینها اسباب کشی دارن به خونه جدید.

این روزها همش وول میزنم و میچرخم و تکون میخورم.اما خیلی کم تر از قبل لگد میزنم.شاید حداکثر روزی ۲ تا لگد میزنم.اما جانانه میزنم.

هنوز هم اسم ندارم.

لطفا اسامی پیشنهادی خودتون رو برام کامنت بزارین.