از خطر کال به دنیا اومدن و عواقبش خلاص شدم.

 

من ۳۴ هفته ام تموم شد.خدا رو شکر.

اما یه هفته ای هست که یه مشکل جدید به خاطر بارداری برای مامی جونم پیش اومده.اونم اینه که همه بدنش میخاره.وقتی هم که خودشو میخارونه( که دائم داره این کارو میکنه حتی تو خواب) تنش دون دون  و سرخ و متورم میشه.نازی مامانی.

بابایی هم که دیگه نگوووووووووو.از بس قصه من و مامانیم رو خورده کلی لاغر شده.خوابش انقدر سبک شده که با هر حرکت مامانم تو خواب بیدار میشه و ازش میپرسه: خوبی گلم؟ درد نداری که؟ نازی .

اینم بگم که من هنوز اسم ندارم.

پایان ۳۰ هفتگی دوران جنینی

سلام.

اون جماعتی که گفتم اون روز نرفتن زنجان.دیروز رفتن.تو تمام این مدت رفتن تبریز و ارومیه عشق و حال.والبته استفاده از لجن دارویی دریاچه.

روز چهار شنبه گذشته علی رقم اینکه مامانم به خاله نسترن قول داده بود که با هم برن خرید برای من ولی مجبور شد بزنه زیر قولش .آخه دکتر به مامانم گفت ساک بچه رو همیشه آماده نگه دار و وسایل شخصی خودت رو.چون ممکنه نی نی زود تر به دنیا بیاد.

مامانم و بابام از مطب که اومدن بیرون رفتن برای من کلی چیز میز خریدن.که مارک بیشترشون هم چیکوه.مامانم و بابام داشتن از ذوق میمردن.انقدر وسایل رو نگاه کردن و قربون صدقه من رفتن که نگو.

مامانم دیروز برام یه نامه نوشته و گذاشته تو صندوقچه اش.برای روزهایی که احیانا نبود.

تقریبا تمام وسایل خونه جمع شده و آماده اسباب کشی هستیم.فکر نمیکنم بیشتر از ۲ روز دیگه تو این خونه بمونیم.

خیلی خیلی خوشحالم که داداش ارشیا به من فکر میکنه و دوستم داره.من و داداش ارشیا که قراره برای خانواده ها مون تک فرزند بمونیم میتونیم مثل برادرهای واقعی باشیم برای روزهایی که پدر ومادرهامون دیگه تو این دنیا نباشن.میتونیم پشت و پناه هم باشیم.من از این موضوع خیلی خیلی خوشحالم.خدایا شکرت.

راستی جهت اطلاعتون من هنوز اسم ندارم.