آغاز هفته سی ام.

 

امروز صبح زود مامان بزرگ و بابا بزرگم با زن عموی مامانم و خاله منصوره و شوهرش و پونه از تهران رفتن زنجان خونه اون یکی مامان بزرگم اینها.

خوش به حالشون.حتما کلی خوش میگذره بهشون.کاش مامانم و بابام هم میتونستن برن.چه دنیای گندی شده.اصلا شما فکر میکنین هیچ وقت دنیا به این گندی بوده؟

آخر این هفته یا اوایل هفته بعد هم مامانم اینها اسباب کشی دارن به خونه جدید.

این روزها همش وول میزنم و میچرخم و تکون میخورم.اما خیلی کم تر از قبل لگد میزنم.شاید حداکثر روزی ۲ تا لگد میزنم.اما جانانه میزنم.

هنوز هم اسم ندارم.

لطفا اسامی پیشنهادی خودتون رو برام کامنت بزارین.

نظرات 1 + ارسال نظر
نسترن دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:02 ق.ظ

مگه همه ی اینها تهران بودن؟ عجب....
خاله نسترن هم ایشالا آخر هفته بره ببینه با این خونهی جدید چی کار میتونه بکنه...راستی ارشیا یه ماشین کادو گرفته...وقتی کلی باهاش بازی کرد و حوصله اش سر رفت(آخه شما بچه ها اینجوری هستین دیگه) به اونی که اینو براش خریده بود گفت: اینو نمیخوام یکی دیگه بخر اونم بهش گفت که پس این ماشینو نگه دار واسه دادش بعدی ...گفت که نه نگهش میدارم واسه نینی خاله...که منظورش تو بودی...جالبه نه ؟ارشیا بهت فکر میکنه.مواظب خودت باش ...مامانی رو زیاد اذیت نکن...تو باید خیلی پسر خوبی براش باشی...حق زیادی به گردنت داره این مامان!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد